قسمت دوم راز مرگ جوان شیک پوش را در سایت راه اترک بخوانید.
ادامه داستان راز مرگ جوان شیک پوش
در قسمت اول تا آنجا رسیدیم که کاراگاه به پزشکی قانونی آمده و قصد داشت با خانواده جوان فوت شده ارتباط برقرار کند.
و اینک ادامه داستان:
به سراغ یکی از آن دو مرد رفتم و فوت جوان را به آنها تسلیت گفتم.
مرد که در شهر ما غریب بود، از این که در این شهر کسی با آنها اظهار همدردی کرده بود، خوشحال شد و زد زیر گریه.
آقای رازی به من گفت: کامبیز برادر کوچکم بود . اون پسر خیلی خوبی بود و برای کار به تهران می رفت، نمی دانم چرا به این شهر آمده و چطور این اتفاق برایش افتاده است.
به آقای رازی گفتم: من کاراگاه خصوصی هستم و اگر بخواهند می توانم به آنها کمک کنم.
آقای رازی گفت: آقای کاراگاه، ما خانواده ضعیفی هستیم و توان مالی پرداخت پول به کاراگاه را نداریم در ضمن آقای دکتر به ما گفته که کامبیز سکته کرده است.
رو به آقای رازی گفتم: من از شما پولی نمی گیرم ولی دوست دارم به شما کمک کنم.
از آقای رازی پرسیدم: کامبیز از نظر پوشش چه طور بچه ای بود؟
آقای رازی گفت: بچه معمولی بود ، لباس معمولی می پوشید و در کل ساده پوش بود و در یک کارگاه ساختمانی زیر دست یک بنا در تهران کار می کرد.
از آقای رازی پرسیدم : آیا کامبیز ازدواج هم کرده بود؟
رازی گفت: نه ولی این روزها زیاد به اون می گفتیم که چرا ازدواج نمی کنی و اونهم به ما می گفت: ان شاء الله به همین زودی اگر فرد مورد نظرم را پیدا کنم، ازدواج هم می کنم.
در مورد اخلاق و رفتارش از او سوال کردم و آقای رازی به من گفت: بسیار مقید و مذهبی بود و بسیار هم غیرتی.
کارهای مربوط به مجوزهای پزشک قانونی تمام شده بود و خانواده رازی باید جسد کامبیز را تحویل می گرفتند.
به عنوان سوال آخر از آقای رازی که برادر کامبیز بود، پرسیدم: اسم بنایی که کامبیز با او کار می کرد ، چه بود؟
آقای رازی در حالی که داشت به سمت سایر اعضای خانواده می رفت، گفت: استا حیدر
گفتم : آقای رازی شماره تماس به من می دهید؟
آقای رازی کارتی از جیبش درآورد و به من داد.
روی کارت نوشته شده بود:خیاطی جوانان با مدیریت محمد رازی
کارت را گرفتم و به خانه آمدم.
داشتم یادداشتهایم را مرور می کردم ، یک جای کار می لنگید و همش به ذهنم می آمد که این مرگ طبیعی نیست و ماجرایی در پشت خود دارد.
ناگهان به یاد تکه پارچه متصل به شلوار افتادم.(محـ)
آیا این ماجرا به یک قتل خانوادگی ختم می شد؟
یاد محمد(برادر فرد فوت شده ) افتادم، مرد میانسالی که بسیار خوش تیپ بود و حتی خط اتوی شلوارش هم بسیار دقیق بود مثل همان شلواری که پای برادرش کامبیز بود.(با این تفاوت که کامبیز فردی عادی پوش بود)
اما بین این دو چه رابطه ای بود؟
خیلی فکرم مشغول تکه پارچه ، خط اتو، شغل برادر کامبیز، شلوار محمد رازی، استا حیدر و ... بود. آیا یکی از اینها در مرگ کامبیز دخالت داشته است؟ آیا پای فرد دیگری در میان است؟
تلویزیون را روشن کردم و شبکه آی فیلم را انتخاب کردم، فیلمی عاشقانه در حال پخش بود، پسری برای رفتن خواستگاری دختر مورد علاقه اش، لباسی را از دوستش امانت گرفته و با آن لباس به خانه ی دختر می رود و ...
ناگهان چیزی به ذهنم آمد، آیا کامبیز هم لباس برادرش را امانت گرفته است؟
نفهمیدم ساعت چند است، زود شماره محمد رازی را گرفتم، صدایی خواب آلود و خسته از پشت خط جوابم را داد؟
چیزی شده آقای کاراگاه؟
گفتم : ببخشید آقای رازی، یک سوال. آیا در این روزها، چیزی از کارگاه خیاطی شما گم نشده است؟
آقای رازی گفت: چطور مگه؟
گفتم: برای تحقیق لازم است.
آقای رازی گفت: راستش چیز مهمی نبود، فقط یک شلوار که برای خودم دوخته بودم، گم شده که هنوز هم پیدایش نکردم.
از آقای رازی خداحافظی کردم.
پیش خودم گفتم: شلواری که پای کامبیز بوده، احتمال زیاد همان شلواری است که در مغازه برادرش گم شده ولی کامبیز، اگر همانطور که برادرش گفته : آدم مقیدی بود، پس نمی توانسته که شلوار را از مغازه برادرش بدون اجازه برداشته باشد.
اما این شلوار چگونه به پای کامبیز درآمده است؟
ادامه در قسمت بعد ...
نویسنده: رضا جامی