داستان راز مرگ جوان شیک پوش را در سایت راه اترک بخوانید.
این یک داستان است.
ماموران کلانتری13، نزدیک پل وسط شهر آمدند و طبق گزارشی که به آنها شده بود، با جسد مردی جوان، حدود 30 ساله ، با پوشش مناسب ولی خارج از فصل(یک ژاکت پوشیده بود)، شلواری پارجه ای که خط اتوی آن هم بسیار دقیق بود، روبرو شدند.
هیچ ضرب و شتمی در کار نبود، حتی بدن فرد فوت شده ، خراش هم برنداشته بود، فقط به خاطر ماندن در آب جوب به مدت چند ساعت، بدن کمی متورم شده بود.
بالافاصله جسد برای تعیین علت مرگ به پزشک قانونی منتقل شد.
دکتر قاسمی، پزشک قانونی، علت مرگ را سکته قلبی عنوان کرد.
دکتر قاسمی، از دوستان نزدیک و صمیمی من(احد فرجاسی، کاراگاه خصوصی) هست.
آن روز به طور اتفاقی برای دیدن دکتر قاسمی به محل کارش رفتم . البته خبر پیدا شدن یک جسد در شهر کوچک ما سریع پخش شده بود و همین امر دلیل رفتن من برای دیدن دکتر قاسمی را بیشتر تقویت می کرد.
خلاصه وقتی به محل کار دکتر قاسمی رسیدم که کار معاینه او تمام شده بود و در حال نوشتن گزارش معاینه برای ثبت در پرونده بود.
به دکتر قاسمی گفتم: رائف، می شه این بنده خدا را از نزدیک ببینم؟
دکتر رائف که می دانست کارم چیه و الان به خاطر کنجکاوی چه حسی دارم، گفت: باشه ولی دست به جنازه اصلا نباید بزنی؟ هرچند می دانم که این کار را می کنی ولی باید بهت بگم، داخل اتاق معاینه دوربین هست و همه چیز ثبت می شود.
به دکتر قول دادم که فقط جنازه را نگاه می کنم.
به اتاق معاینه رفتم و کشوی یخچال را بیرون کشیدم.
پایه های کشو باز شد و جسد به طور کامل روبرویم بود.
موهای صورت مرد جوان به طور مرتب با ماشین کوتاه شده بود و حتی خط ریش هم گرفته شده بود.
شلوار پای مرد جوان فوت شده دارای خط اتوی بسیار دقیقی بود ولی ظاهر شلوار نشان می داد که کمی برای این مرد گشاد است.
همانطور که دکتر قاسمی در گزارشش نوشته بود، هیچ مشخصه ای که نشان دهد این فرد کشته شده وجود نداشت.
همانظور که جنازه را نگاه می کردم، متوجه چیزی در پاچه شلوار فرد فوت شده شدم، دکتر را صدا کردم و گفتم: رائف یک لحظه می آی؟
دکتر قاسمی گفت: بگزار خط آخر گزارش را بنویسم و تمام کنم بعد می آیم، ولی من با لحن اصرار آمیز از دکتر خواستم که زود بیاید.
دکتر قاسمی می دانست که نباید از اول به من اجازه دیدن جسد را می داد و حالا باید تقاص این اجازه را بدهد.
خلاصه نگذاشتم دکتر قاسمی، خط آخر گزارشش را بنویسد.
دکتر قاسمی پیشم آمد و به من گفت: باز چی کشف کردی، آقای کاراگاه؟
گفتم: رائف جان این چیه توی پاچه شلوار این بنده خدا؟
رائف با تعجب به پاچه شلوار جوان فوت شده نگاه کرد و با دستش که دستکش هم داشت، اون برآمدگی را ورانداز کرد و به من گفت: نمی دانم احد، بگزار بررسی کنم.
دکتر قاسمی، با قیچی به سراغ پاچه شلوار مرد مرده آمد و قسمت برآمده را باز کرد.
بعد از اینکه دکتر قاسمی، آن قسمت برآمده را باز کرد، تنها چیزی که دیدیم فقط یک تکه پارچه بود که دو حرف روی آن باقی مانده بود.(محـ)
به دکتر گفتم: به نظرت این چی می تونه باشه؟
دکتر قاسمی رو به من کرد و گفت: هرچی هست به علت مرگ ربط نداره و علت مرگ همون سکته قلبی است ، الانم خواهش می کنم تا کنجکاوی دیگری نکردی بگزار من گزارشم را بنویسم و ارسال کنم.
گفتم : دکتر به نظرم باید در خصوص این تکه پارچه هم در گزارشت بنویسی؟ چرا که می تونه در یافتن نام فرد فوت شده کمک کنه.
و دکتر گفت: باشه حتما می نویسم .
چند روز بعد بود که عده ای با حضور چند مامور به پزشک قانونی آمدند و مشخص شد که اینها از بستگان همان فرد فوت شده هستند.
نام فرد فوت شده ، کامبیز رازی بود.
خانواده رازی در شهری دیگر نزدیک شهر ما که محل پیدا شدن جسد بود، زندگی می کردند.
خبر پیدا شدن خانواده جسد آن جوان را در کانال سایت راه اترک خواندم، بلافاصله با عیسی، خبرنگار سایت تماس گرفتم و از او سوال کردم که آیا خانواده آن فرد هنوز در داخل شهر هستند؟
عیسی که از دوستانم بود به من گفت: آره هنوز در پزشکی قانونی بوده و در حال انجام مقدمات تحویل جنازه هستند.
خیلی زود خودم را به پزشکی قانونی رساندنم و در آنجا متوجه حضور 2 مرد و 3 زن شدم.
خانواده عزادار خیلی غصه دار بودند و به خصوص آن 3 زن خیلی گریه می کردند.
این داستان ادامه دارد...
نویسنده: رضا جامی