polis1

جوان شیک پوش توسط شبکه تولید و توزیع داروی قاچاق و مواد مخدر به قتل رسید.

داستان راز مرگ جوان شیک پوش به آنجا رسید که کاراگاه احد فرجاسی وقتی فهمید که برادر زهره ، کسی که ژاکتی شبیه ژاکت کامبیز جوان فوت شده دارد، برای پیدا کردن کامبیز به تهران رفته، تصمیم گرفت با ماموران انتظامی تماس بگیرد.

و اینک ادامه ماجرا:

با یکی از دوستانم(احمد) در نیروی انتظامی تماس گرفتم و موضوع را با او درمیان گذاشتم.

احمد به من گفت که با آمدن گزارش پزشکی قانونی علت مرگ کامیز، و  گزارشی که از تهران زمیمه ی آن شده ، پرونده به تهران ارسال شده و ما منتظر پاسخ تهران هستیم.

به احمد گفتم: مگه این پرونده زمیمه داشته است؟

احمد گفت: آری یک زمیمه به خاطر یک حادثه که نام کامبیز رازی در آن آمده بود، برای ما ارسال شده و ما هم رونوشتی از پرونده را برای تکمیل گزارش به تهران ارسال کردیم.

از احمد پرسیدم : می دانی موضوع زمیمه چه بوده است؟

احمد گفت: در متن نامه چیز زیادی ننوشته بود ولی اگر بخواهی از همکارانم در تهران می پرسم.

رو به احمد کردم و گفتم: یعنی اگر این کار را بکنی منو از علامتهای سوال زیادی نجات داده ای.

احمد شروع به شماره گیری کرد و بعد از وصل شدن تلفنش با احوال پرسی کوتاهی سریع به سراغ اصل مطلب رفت و جزئیات موضوع پرونده کامبیز را پرسید.

دوست احمد که مسئول پرونده زمیمه کامبیز هم بود ، شرح موضوع زمیمه را اینطور توضیح داد:

چندی پیش، یک آزمایشگاه تولید مواد مخدر جدید را در محله ای در شمال تهران کشف کردیم و چند نفری را هم در این محل دستگیر کردیم.

در بین دستگیر شدگان یک نفر را هم در اتاقی دیدیم که دست و پایش را بسته بودند و خیلی بی حال روی زمین افتاده بود.

نام این فرد رامین بود و وقتی به سراغش رفتیم انگار فرشته های نجات را دیده بود، دست و پای مامورین ما را بوس می کرد.

رامین را برای درمان به بیمارستان منتقل کردیم.

در گزارشی که ما از رامین گرفتیم، او از فردی به نام کامبیز رازی نام برد که اعضای شبکه تولید مواد مخدر ماده ای را به خورد او داده بودند و قرار بود بعد از او این ماده را به خورد من هم بدهند و نتایج این آزمایش اگر همان چیزی بود که آن ها می خواستند ، داروی خود را وارد شبکه توزیع کنند.

رامین در ادامه توضیح داده بود که کامبیز پسر جوانی بوده که گویا خواستگار خواهرش هست و او برای تحقیق در مورد کامبیز به تهران آمده و وقتی داشته با کامبیز صحبت می کرده توسط عده ای ناشناس ربوده می شوند و به آن آزمایشگاه آورده می شوند.

رامین می گوید: کامبیز واقعا پسر خوبی بود و وقتی من خوب بودن او را دیدم از خودم خجالت کشیدم و به انتخاب خواهرم آفرین گفتم ولی خوب چه حیف که آن اتفاق افتاد.

او گفت: وقتی ما را داخل اتاقی گذاشته بودند، من دیدم که تن کامبیز ژاکتی مانند ژاکت تن خواهرم هست . به او گفتم : می دانی من برادر زهره همان دختری هستم که این ژاکت را به تو داده . راستش را بخواهی ، خواهرم خیلی به شما علاقه دارد و من برای احترام به علاقه خواهرم برای تحقیق به سراغ تو آمده ام.

بعد از این حرف، از داخل کیفم شلواری را به کامبیز دادم و گفتم : حالا این شلوار را به جای آن شلوار کهنه ای که تنت هست ، بپوش .

کامبیز آن شلوار را گرفت و پایش کرد، بعد از این که آن را پوشید، خم شد و تیکه از پارچه ای که در پاچه شلوار بود را برید و گفت: این شلوار خیلی شبیه شلوارهایی هست که برادرش در شهرستان می دوزد!

رامین بعد از گفتن این جمله گریه می کند و ادامه می دهد: تا کامبیز شلوار را می پوشد، ناگهان آن افراد داخل ساختمان به داخل اتاق ما آمدند و دست و پای من را بستند و آمپولی را به من تزریق کردند و کامبیز را هم به داخل اتاق دیگری بردند که من می توانستم او را ببینمو

آنها چیزی را به خورد کامبیز دادند که متوجه شدم ناگهان انگار کامبیز دیگر تکان نمی خورد و تمام کرده . نفهمیدم چی شد و آن افراد هم انگار خودشان شوکه شده بودند و نمی دانستند چه باید بکنند.

آنها بعد از این اتفاق به سراغ من آمدندو آدرس خانه ما را گرفتند و دیگر نمی دانم چه شد.

دوست احمد گفت: این همه گزارش رامین بود بعلاوه این که رامین در انتهای حرفهایش گفته بود که شلوار را از یک خیاطی در شهر کامبیزشان سرقت کرده است.

به  احمد گفتم: از دوستش بپرسد که افراد دستگیر شده در خصوص کامبیز چیزی نگفته اند؟

احمد از دوستش در این خصوص پرسید و دوست احمد گفت: چرا آنها بعد از اینکه مورد بازپرسی قرار گرفتند: در خصوص اظهارات رامین و موضوع کامبیز گفتند: آن جوان(کامبیز) حالش بد شده بود و آنها آدرس خانه ی او را از دوستش می گیرند و او را به خانواده اش تحویل می دهند.

احمد از دوستش خداحافظی کرد و به من گفت: چیزی دستگیرت شده احد؟

گفتم: می دانی چه اتفاقی افتاده است؟

احمد گفت: نه چه اتفاقی افتاده ؟

گفتم: کامبیز بیچاره بر اثر خوردن آن دارو دچار شوک می شود و ایست قلبی می کند و می میرد و این با گزارش پزشکی قانونی همخوانی دارد.

آنها جسد کامبیز را به شهر رامین می آورند و در جوی آب می اندازند تا روز بعد کسی او را پیدا کند و جنازه او را به خانواده اش تحویل دهد.

اما کامبیز بی گناه بوده و مرگ ناجوانمردانه او دست این تولید کنندگان مواد مخدر را برملا می کند.

احمد دوستم گفت: همه ی چیزی را که گفتی نوشتم و فردا برای دوستم در تهران می فرستم.

به احمد گفتم: با رامین چکار می کنند؟

احمد گفت: کار زیادی با او ندارند و احتمالا بعد از نوشتن گزارش پایانی این قتل، او هم آزاد شود.

پیش خودم گفتم: عجب ماجرایی بود ، ای کاش کامبیز نمی مرد و این اتفاق نمی افتاد ولی هرچه هست خدا بهتر می داند .

داستان ماجرای قتل کامبیز ، جوان شیک پوش، تمام شد ولی داستانهای کاراگاه احد فرجاسی تازه شروع شده است.